یک دختر یتیمیبود زن بابای بد اخلاق و سختگیری داشت که هر روز یک عالمه پنبه به اش میداد که بردارد ببرد صحرا تا شب همه اش را بریسد.
یک روز سه شنبه که این دختر خیلی ناراحت و بیچاره شده بود ناگهان فرشته ائی به اش ظاهر شد و گفت اگر میخواهد دختر خوشبختی بشود روزهای سه شنبه کاچی بپزد میان فقرا قسمت کند. دختر هم به دستور فرشته عمل میکند و در نتیجه، رفتار زن پدره چنان عوض میشود که هیچ مادر واقعی دلسوز به پاش نمیرسد....