آی با کلاه

تنها چند قصه از ما به یاد می ماند

آی با کلاه

تنها چند قصه از ما به یاد می ماند

سلام دوباره

بعد از تقریباً یکسال بالاخره موفق شدم وبلاگم رو باز کنم. من بیشتر از کامپیوتر اداره وارد وبلاگم می شم و اینجا تا همین امروز اجازه وارد شدن به وبلاگ ها را نمی داد. برای همین خیلی خوشحالم که دوباره این امکان ارتباطی برقرار شد. از این به بعد اگر خدا بخواد می خوام هر روز یک یادداشت کوتاه منتشر کنم و بازخوردش را از شما ببینم. من در آستانه نوشتن یک رمان هستم و هر بار می خوام بخشی از اون رو منتشر کنم  فردا درباره یک تصویری که توی موبایلم دارم براتون می نویسم پس تا فردا...

آی با کلاه

مادر بزرگم چند وقته پیش مُرد. هنوز باورش برایم آسان نیست. از او تنها چند قصه به جا مانده که گاهی نقل می شود. از من هم چند قصه بیشتر باقی نخواهد ماند. پس به اعتبار اولین حرف زیبای فارسی که آموختم ، قصه می نویسم تا جاودانه شوم. قصه و دیگر هیچ...